این کویر مرا می خواند
و صدای تب عشق تنم را می جوید
سوز این کویر وجود مرا می خواهد
دستمالی از غربت
بر پیشانی بلند می بندم
و بر آن آب پاکی ها می ریزم
پشت این کویر داغ
صدای اواز گیتار ها می آید
بوی عطر گل و گلشن
بوی آشنایی ها می آید
من اینجا غریبم
راهی ام اما اسیرم
من از اینجا با چشمی از دل
پشت این خاک غریب
چشمه ای می بینم
سیر خواهم شد اگر قدمی بر دارم
سوی وطن
وطنم شیراز
بوی عطر گل اقاقی ها
مست کند دل دیوانه را
بوی میهمانی حافظ
سفره دل گشاید در هر میخانه را
حافظا شعر صریحت دیوانه کرد
دل غریب غم دیده را آواره کرد
آواره کویر شدم در این سراب
تشنه اما سیر شدم از این دیدار
وطنم شیراز مرا می خواند
سوی او خواهم رفت
اگر شعرم بالی باشد
بانسیم خواهم رفت
و به سفیدی پر مرغابی ها
خواب میبینم هر شب
خواب گل های اطلسی و یاس
بوی عطری می پیچد در خواب
تا به آنجا راهی نیست
سفری خواهم رفت
تا وطن راهی نیست
شعر از خانم کبری زارعی
استان فارس ،ارسنجان