این کویر مرا می خواند
و صدای تب عشق تنم را می جوید
سوز این کویر وجود مرا می خواهد
دستمالی از غربت
بر پیشانی بلند می بندم
و بر آن آب پاکی ها می ریزم
پشت این کویر داغ
صدای اواز گیتار ها می آید
بوی عطر گل و گلشن
بوی آشنایی ها می آید
من اینجا غریبم
راهی ام اما اسیرم
من از اینجا با چشمی از دل
پشت این خاک غریب
چشمه ای می بینم
سیر خواهم شد اگر قدمی بر دارم
سوی وطن