loading...
دانشجویان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه جیرفت
احمدی بازدید : 61 شنبه 23 آذر 1392 نظرات (2)
بازگشت به کابوس‌های مکرر

بازگشت به کابوس‌های مکرر

تازه‌های کتاب  - گذری بر مضمون مهاجرت در کتاب «سرگیجه» نوشته‌ی ژوئل اگلوف.

آیدین فرنگی: «جریان عادی اینجا فریادهایی است که در رودی از خون غرق می‌شود؛ تکان و لرزه، چشم‌های برگشته، زبان‌های آویزان، بهمنی از امعاء و احشاء، سرهایی که قِل می‌خورد، گاوهایی که پوستشان مثل موز کنده می‌شود، خوک‌های رنگ‌پریده‌ی شقه‌ شده، حیواناتی که از پا آویزان می‌شوند، پشت سر هم می‌گذرند و مدام کوچک‌تر می‌شوند، و ما با سر و صورتِ غرق خون و چکمه‌های پر از عرق کار می‌کنیم؛ در جنب‌وجوش هستیم، فریاد می‌زنیم، گاهی بلند‌تر از حیوانات؛ با هم دعوا می‌کنیم یا ادایش را درمی‌آوریم؛ با صدای بلند برای لاشه‌ها آوازهای اپرایی می‌خوانیم، برای خوک‌ها آوازهای رکیک می‌خوانیم، وقت نفس کشیدن نداریم، باید ضرب‌آهنگ را حفظ کنیم. سرمان در امعاءواحشاء فرو رفته، دست‌هایمان در حال زیرورو کردن است و کارد‌هایمان مشغول بریدن...» (سرگیجه، ص۱۲)

goli بازدید : 68 پنجشنبه 21 آذر 1392 نظرات (1)

چه میخواهی به دنبال چه میگردی تمام زندگی اینست همین دیر آمدنها زود رفتنها همین تقدیر اجباری و دنیاهای جنجالی همین عاشق شدن ها عشق بازی های تو خالی به دنبال چه میگردی خیابان را نمیبینی که انسانهای کوکی راه می پیمایند به نانی دلخوشند و بی صدای سکه ای غمگین بیا هم سفره شو با هر چه میپوشند و میدوشند و مینوشند به دنبال چه میگردی تمام زندگی اینست تمام زندگی بازیست عروسک بازی این کودکان قدبلند ساده اندیش است چه می خواهی به دنبال چه میگردی

محمودی بازدید : 182 چهارشنبه 20 آذر 1392 نظرات (1)
 
 ظهر يك روز سرد زمستاني، وقتي اميلي به خانه برگشت، پشت در پاكت نامه اي را ديد كه نه تمبري داشت و نه مهر اداره ي پست روي آن بود. فقط نام و آدرسش روي پاكت نوشته شده بود. او با تعجب پاكت را باز كرد و نامه ي داخل آن را خواند: «اميلي عزيز، عصر امروز به خانه ي تو مي آيم تا تو را ملاقات كنم. با عشق، خدا» اميلي همان طور كه با دستهاي لرزان نامه را روي ميز مي گذاشت، با خود فكر كرد كه چرا خدا مي خواهد او را ملاقات كند؟ او كه آدم مهمي نبود. در همين فكر ها بود كه ناگهان كابينت خالي آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت: «من، كه چيزي براي پذيرايي ندارم.» پس نگاهي به كيف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت فروشگاه رفت و يك قرص نان فرانسوي و دو بطري شير خريد. وقتي از فروشگاه بيرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر كند. در راه برگشت، زن و مرد فقيري را ديد كه از سرما مي لرزيدند. مرد فقير به اميلي گفت: «خانم، ما خانه و پولي نداريم. بسيار سردمان است و گرسنه هستيم. آيا امكان دارد به ما كمكي كنيد؟»....

احمدی بازدید : 79 چهارشنبه 20 آذر 1392 نظرات (1)
تاوانِ غفلت

تاوانِ غفلت

تازه‌های کتاب - یادداشتی درباره‌ی «اشتهای آمریکایی» نوشته‌ی جویس کرول اوتس با ترجمه‌ی سهیل سمی.

فرشته نوبخت: بی‌تعارف و بی‌مقدمه می‌خواهم بگویم اگر دلتان می‌خواهد یک درامِ خانوادگیِ خوب و بلند بخوانید، «اشتهای آمریکایی» را از دست ندهید. اشتهای آمریکایی رمانی است که از خواندنش لذت خواهید برد. داستان این رمان، حولِ محورِ مسائلِ انسانی می‌گردد و بنابراین مفاهیمی از قبیلِ عشق، مرگ، زندگی، روابطِ اجتماعی، دروغ و خیانت در آن دیده می‌شود. اشتهایِ آمریکایی ریتمِ آرام و دلچسبی دارد و به دلیلِ روایتِ شدیدا عینی، پر کشش و جذاب است.

goli بازدید : 94 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (1)

کوچه " استاد فریدون مشیری " بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو به من گفتی : از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم" باز گفتم که:"تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشکی ازشاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید، یادم آید که از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

حامد نظارات بازدید : 61 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (2)

هوای فصل پاییزی صدای پای تابستان

بهار من کجایی پس  بهار ای فصل بی وجدان

بدون زندگی کردن به فصل بعد می آیم

دوباره سال خورشیدی کسی را کرده ای مهمان

منم حیران سالی که دوباره بی تو می آید

تو هم در سوز سالی که دوباره توی آن زندان

نه تو پیغمبری باشی نه هم افتاده ای در چاه

نه من باشم شبیه آن برادرهای در کنعان

بهار من کسی دیگر ........بهار من کنارم نیست

هوای فصل پاییزی.......بهار ای فصل بی وجدان

 

سروده ی امیر عباس شیروانی

متولد 9/9/72 از شهرستان جیرفت

دانشجوی رشته ی مهندسی آب در دانشگاه جیرفت

شروع فعالیت شعری از سال 1390

www.yek peyk sher.blogfa .col

goli بازدید : 127 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (3)

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺸﻨﻮﯼ " ﭼﺮﺍ ﻣﺴﯿﺠﻤﻮ ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﯼ ؟ " ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺻﻦ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﺕ ﺭﻭ ﺻﺮﻑ ﺍﯾﻦ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪﺵ ﮐﻨﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ ! ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﺮﺳﯽ ﯾﻪ ﺷﺎﺭﮊ ﺩﻭ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﮐﻢِ ﮐﻢ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ، ﭼﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﻦ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍﺣﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻨﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﮕﻪ " ﻓﻼﻧﯽ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟" ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺍﻧﻘﺪ " ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ " ﻭﺍﺳﺖ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺎﯼِ ﺧﺎﻟﯽِ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺣﺲ ﻧﻤﯿﺸﻪ .......

goli بازدید : 79 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (1)

نه مرادم نه مریدم، نه پیامم نه کلامم، نه سلامم نه علیکم، نه سپیدم نه سیاهم. نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی. نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده ی دینم نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم، نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم، نه بهشتم چنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم. حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم، تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ... خود تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطه عشقی تو اسرار نهانی همه جا تو نه یک جای ، نه یک پای، همه ای با همه ای همهمه ای تو سکوتی تو خود باغ بهشتی. تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی، نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی، خود اوئی، به خود آی تا بدرخانه ی متروک هرکس ننشینی و به جز روشنی شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل بچینی.......!

goli بازدید : 72 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (0)

تا کی زنده ای ؟ هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره ي ويلان را از ياد نمي برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي کنم، به ياد ويلان مي افتم ... ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي گرفت و جيبش پر مي شد، شروع مي کرد به حرف زدن ... روز اول ماه و هنگامي که که از بانک به اداره برمي گشت، به راحتي مي شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود. ويلان از روزي که حقوق مي گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش... من يازده سال با ويلان هم کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم. کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟ هيچ وقت يادم نمي رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟ بهت زده شدم. همين طور که به او زل زده بودم، بدون اين که حرکتي کنم، ادامه دادم: همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!! ويلان با شنيدن اين جمله، همان طور که زل زده بود به من، ادامه داد: تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟ گفتم نه گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟ گفتم: نه ! گفت: اصلا عاشق بودي؟ گفتم: نه گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟ گفتم: نه ! گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟ با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!! ويلان همين طور نگاهم مي کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين .... حالا که خوب نگاهش مي کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله اي را گفت. جمله اي را گفت که مسير زندگي ام را به کلي عوض کرد. ويلان پرسيد: مي دوني تا کي زنده اي؟ جواب دادم: نه ! ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني .

goli بازدید : 65 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (0)

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید: - "پشت پنجره چه می بینی؟" - "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد." بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: - "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی." - "خودم را می بینم." - "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره )یعنی ثروت( پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری

محمودی بازدید : 62 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (5)

تبریک

درخت تو گر بار دانش بگیرد          به زیر آوری چرخ نیلوفری را

همکلاسی ارجمند سرکار خانم شهلا هاشمی

کسب رتبه نخست علمی در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه جیرفت را که مایه مباهات همشاگردی های شماست از صمیم قلب حضور محترمتان تبریک و تهنیت و شادباش عرض میکنیم و آرزو مندیم که انشاالله این موفقیت ها همچنان تداوم داشته باشد.


 سرکار خانم نسیبه صالحی انتخاب شما را به عنوان دانشجوی برتر و نمونه ی رشته ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه جیرفت تبریک عرض نموده،فردای روشن و زندگی سرشار از سلامتی و موفقیت روز افزون را برای شما آرزومندیم.

 

 

محمودی بازدید : 75 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (1)

خجالت کشید...اون شب پسره به مادرش گفت با این قیافه ترسناکت چرا اومدی 

مدرسه؟مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نمی خواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای 

کاش بمیری تا اینقدر باعث خجالت و شرمندگی من نشی زنیکه ی یک چشم

زشت!! چند سال بعد پسر در یک کشور دیگر در دانشگاهی قبول شد و همان

جا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد  خبر به گوش مادر رسید مادر رفت انجا تا پسر،

نوه ها و عروسش را ببیند. اما نوه هایش از دیدنش ترسیدند پسرش گفت پیرزن

زشت چرا اومدی اینجا و بچه هامو ترسوندی؟ گمشو از خونه من برو بیرون و مادر

بدون گفتن حرفی رفت.چند سال بعد ....

 

 

 

احمدی بازدید : 72 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (1)
 تنها‌ترین تنهای روی زمین

تنها‌ترین تنهای روی زمین

تازه‌های کتاب  - نگاهی به کتاب دیگر تنها نیستی، نوشته‌ی استفانو بنی با ترجمه‌ی محمدرضا میرزایی.

روزبه رحیمی:

 

عشق نافرجام

رنج می‌برم و لاغر می‌شوم

عشق نیمه فرجام

تغییر وزن نمی‌دهم

عشق با فرجام

این عشق رو نمی‌شناسم

(از کتاب مارگریتا دُلچه‌ویتا)

 

استفانو بنی داستان‌نویس، شاعر، نمایشنامه‌نویس، روزنامه‌نگار و کارگردان ایتالیایی نیز مانند بسیاری دیگر از نویسندگان جهان بسیار دیر به خواننده‌ی فارسی زبان معرفی شده است. او که در دهه‌ی هفتاد میلادی با انتشار اولین کتابش، کافه ورزش (۱۹۷۶)  در انتشارات موندادوری، از بزرگ‌ترین ناشران ایتالیا، و همکاری‌اش با روزنامه‌ی ایل مانیفستو و مجله‌ی پانوراما به شهرت رسیده بود، در سال ۱۳۸۶ (۲۰۰۷) با کتاب کافه‌ی زیر دریا در ایران شناخته شد. این کتاب با ترجمه‌ی بسیار خوب رضا قیصریه وبه همت انتشارات کتاب خورشید منتشر شد و به سرعت به چاپ چهارم رسید. پس از آن نیز دو کتاب دیگر از بنی به نام‌های مارگریتا دُلچه-ویتا (کتاب خورشید، ۱۳۸۸) و پینوکیا (نیلا، ۱۳۹۰) به چاپ رسید. دیگر تنها نیستی آخرین کتابی است که از این نویسنده‌ی بزرگ ایتالیایی ترجمه شده و از سوی انتشارات حرفه هنرمند منتشر شده است. مترجم این کتاب، محمدرضا میرزایی، در پیشگفتار خود آورده است که داستان‌های این مجموعه از کتاب دستور زبان خدا که در سال ۲۰۰۷ توسط انتشارات فلترینلی در میلان انتشار یافته انتخاب و ترجمه شده است.

goli بازدید : 70 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (1)

♡ازم پرسید :تاحالا عاشق شدی؟ گفتم اره گفت چندبار؟ گفتم یک بار گفت پس میدونی عشق اول هیچوقت از یاد نمیره؟ گفتم اره مطمئنم. گفت چجوری باهاش اشنا شدی؟ گفتم از بچگی باهاش بزرگ شدم تاچشم باز کردم تا الان اوونو دیدم .گفت باهاش در ارتباطی؟؟؟ گفتم اره همیشه باهمیم. بغض کردم ک گفت بهش میرسی؟؟؟ اشکم سرازیر شد گفتم اره. گفت منم عاشقم خیلی میخواستمش زیبابود ولی نرسیدیم.گفت خوشبحاله عشقت چقد خوشبخته ک تو رو داره واینقد عاشقشی .گفتم من خوشبختترم ک اون عاشقمه. گفت حالا کی هست اسمش چیه؟ خوشگله؟؟؟گفتم مطمئنم از عشقه تو خوشگلتره اسمش رحمان رحیم حمید و زیاده اسماش ولی من صداش میزنم خداااا این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین حضرت محمد(ص) فرمودند: هر کسی مردم را از این دعا باخبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا میکند... ♡

شهدادی بازدید : 64 یکشنبه 17 آذر 1392 نظرات (3)

Gust god

هر کاری اولش سخته

Every beginning is hard

پایان شب سیه سفید است

Every cloud has a silver lining

خوشی پایدار نیست

Every hill has its valley

هر قانونی راه گریزی دارد

Every law has his loophon

هر کسی را بهر کاری ساختن

Every man to his business

 

تعداد صفحات : 15

درباره ما
این وب سایت جهت رفع نیازهای کاربران و دانشجویان دانشگاه جیرفت راه اندازی شده است و هدف ما بر این است که این وب را برای شما دانشجویان عزیز بروز نگه داریم و محیط جذابی را برای شما ایجاد کنیم . ------------------------------- در صورت داشتن هر گونه سوال با مدیریت وب تماس حاصل نمایید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت وب سایت نگارستان ادب را چگونه ارزیابی میکنید
    دانلود فایل منابع ارشد(رشته زبان و ادبیات فارسی )
                                                        
                                                         

    آمار سایت
  • کل مطالب : 216
  • کل نظرات : 154
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 49
  • آی پی امروز : 344
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 458
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 467
  • بازدید ماه : 778
  • بازدید سال : 2,803
  • بازدید کلی : 77,754
  • کدهای اختصاصی
    فال حافظ

    parsskin go Up