بازگشت به کابوسهای مکرر
آیدین فرنگی: «جریان عادی اینجا فریادهایی است که در رودی از خون غرق میشود؛ تکان و لرزه، چشمهای برگشته، زبانهای آویزان، بهمنی از امعاء و احشاء، سرهایی که قِل میخورد، گاوهایی که پوستشان مثل موز کنده میشود، خوکهای رنگپریدهی شقه شده، حیواناتی که از پا آویزان میشوند، پشت سر هم میگذرند و مدام کوچکتر میشوند، و ما با سر و صورتِ غرق خون و چکمههای پر از عرق کار میکنیم؛ در جنبوجوش هستیم، فریاد میزنیم، گاهی بلندتر از حیوانات؛ با هم دعوا میکنیم یا ادایش را درمیآوریم؛ با صدای بلند برای لاشهها آوازهای اپرایی میخوانیم، برای خوکها آوازهای رکیک میخوانیم، وقت نفس کشیدن نداریم، باید ضربآهنگ را حفظ کنیم. سرمان در امعاءواحشاء فرو رفته، دستهایمان در حال زیرورو کردن است و کاردهایمان مشغول بریدن...» (سرگیجه، ص۱۲)