loading...
دانشجویان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه جیرفت
محمودی بازدید : 277 پنجشنبه 06 آذر 1393 نظرات (1)

در این مراسم ابتدا سفیر فرانسه ضمن خوشامدگویی، خطابه‎ای را درباره زندگی و اهمیت آثار محمود دولت‌آبادی بیان کرد و در ضمن آن گفت: از زمانی که آثار دولت‌آبادی در فرانسه منتشر شد، جامعۀ روشنفکری و کتا‎خوان فرانسه با وی بیشتر آشنا شد. سفیر فرانسه سپس از ویژگی‎های هنری دولت آبادی در زمینه تئاتر و داستان‎نویسی و رمان‎نویسی مطالبی بیان کرد.

پس از آن داریوش شایگان خطابه خود را ابتدا به زبان فرانسه و سپس به فارسی خواند. شایگان چنین گفت: دولت­‌آبادی بی­‌شک یکی از بزرگ­ترین رمان‌­نویسان ایران معاصر است. او برخلاف اونوره دو بالزاک، پنجاه­ هزار فنجان قهوه ننوشید تا طی بیست­ سال و به بهای زندگی­‌اش بزرگ­ترین شاهکار ادبی قرن نوزدهم، یعنی «کمدی انسانی» را خلق کند. دولت‌­آبادی امّا موفق شد در عرض پانزده ­سال و با گذر از نشیب­ و فرازهای بسیار، یکی از جذاب­ترین و بزرگ­ترین حماسه‌­های روستایی ایران مدرن را بیافریند، «کلیدر» را. دولت‌­آبادی اهل خراسان است، زادگاه پرآوازۀ حکمت و ادب ایران. او، هم بزرگیِ این سرزمین را در خود متبلور ساخته است، هم زخم‌­های آن را.

وی افزود: آنچه در شخصیت استثنایی محمود دولت‌­آبادی، علاوه بر استعداد خاص او، مرا مجذوب می‌کند، درستیِ اخلاقی، صداقتِ روشنفکری و اصالتِ تمام­‌عیارش در مقابل جهانی است که معرکه‌گیرهای رسانه‌­ای، آن را یک‌سره به­ اشغال خود درآورده‌­اند. دولت­‌آبادی مانند هر هنرمند راستینی، حساس است و  پراضطراب، مجروح از درد درون، و دلواپس روح آنانی که رؤیاهای پرشهامتشان همواره با واقعیات مبتذل در تعارض­اند، دنیایی که نسبت به تمنای قلبِ جویندۀ حقیقت و آزادی، بی‌­اعتناست.

شایگان تاکید کرد: این ابوالهول ناشناخته، یا کم­‌شناخته یا کسی چه می­داند شاید بسیارشناخته، در سیروسلوک درونی خود مردی است در تبعید. آنچه مربوط به خوانندگان او می­‌شود، که بسیارند، هم امشب در اینجا، و در همه­‌جا، با اجازۀ او، با حلول در وجودش و همزبان با شاعر بزرگ فرانسوی، می­خواهم بگویم:

تو می­شِناسی‌­اش ای خواننده، این هیولای ظریف را

ـ همزاد من  ـ برادر من  ـ  ای خوانندۀ ریاکار!

سخنران بعدی دکتر مریم عسگری بود که درباره چگونگی ترجمه «جای خالی سلوچ» توسط خودش به زبان فرانسه سخن گفت و در بخشی از سخنان خود گفت: مترجم همیشه ناراضی است و من این احساس را در طول ترجمه کتاب داشتم. برای من ترجمه جای خالی سلوچ، ترجمه یک اقلیم بود، ترجمه یک فرهنگ و تاریخ بود و سعی کردم که «آن» و «لحظات» را در این رمان برگردانم.

سپس مدال شوالیه فرهنگ و ادب توسط سفیر فرانسه به محمود دولت‌آبادی اهدا شد و دولت‌آبادی از خانم وزیر فرهنگ فرانسه، سفیر فرانسه و آقای تریگل، وابسته فرهنگی فرانسه تشکر کرد.

دولت‌آبادی هم ضمن بیان نکاتی درباره نوشتن و رنج نوشتن، قطعاتی از اوژن یونسکو و مارسل پروست را قرائت کرد و در بخشی دیگر، از تمدن و ادبیات فرانسه یاد کرد.

داریوش شایگان، نصرالله پورجوادی، کامبیز درمبخش، امید روحانی، ترانه شایگان، صدیق تعریف، لیلی گلستان، دکتر رفعت، داود موسایی، جواد مجابی، کیانوش انصاری، حسن کیائیان، مدیا کاشیگر، فخرالدین فخرالدینی و ... در این مراسم شرکت داشتند .

...

محمودی بازدید : 50 شنبه 01 آذر 1393 نظرات (0)

تسلیت

من امشب از فراق یار می گریم

بسان عاشقان زار می گریم

رفیق نیمه راه شد یار دیرینم

دلم افسرده است بسیار می گریم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تسلیت واژه کوچکی است بر این غم بزرگ...

رضا جان سلام ما رو به لبخند خدا برسون...

خداحافظ رفیق......

fatemeh بازدید : 66 شنبه 24 آبان 1393 نظرات (0)

ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺎﯾﯿﺰ ...

ﺩﺳﺘﺶ ﻧﻤﮏ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...

ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ می بخشد ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ

ﻧﺎﺭﻭﺍﯼ ﺧﺰﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ می زنند .

ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ ...ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ؛

ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺜﻞ "ﺑﻬﺎﺭ" ﺧﻮﺩﮔﯿﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻋﯿﺪﯼ

ﺯﯾﺮﻟﻔﻈﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﺎﺯ ﻭ ﮐﺮﺷﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻮﯾﻠﯽ ﺭﺍ

ﻫﺪﯾﻪ ﺩﻫﺪ ...

ﺳﯿﺎﺳﺖ "ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ "را ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮔﺮﻡ ﻭ

ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺠﺮﯼ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ ﺑﺰﻧﺪ.

ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ .....

ﺑﺨﺖ ﻭ ﺍﻗﺒﺎﻝ "ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ" ﻫﻢ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ

ﺳﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .

ﺍﻭ "ﭘﺎﯾﯿﺰ" ﺍﺳﺖ ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ... ﺳﺎﺩﻩ ﺩﻝ

ﻓﮑﺮ می کند ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ

ﺑﺮﯾﺰﺩ ... ﺭﻭﺯﯼ .. ﺟﺎﯾﯽ ... ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ... ﺍﺯ ﺧﻮبی هاﯾﺶ ﯾﺎﺩ

می کنند .

ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ:ﺁﺩﻡ ﻫﺎ "ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ

ﭘﺎﯼ ﻣﺤﺒﺘﺶ نمی گذارﻧﺪ .. ﻋﺎﺩﺕ آﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ .. ﯾﮑﯽ

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺑﮕﻮﯾﺪ, ﺁﺩﻣﻬﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ می رود ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﻢ

ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ...

ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﺖ

می گذارﻧﺪ ﻭ می گذرﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ می ماﻧﺪ ...

"ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺶ ﺧﺶ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ !...."

حسین مولایی بازدید : 58 پنجشنبه 22 آبان 1393 نظرات (0)

دانه ای که سپیدار بود
دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید ."
اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد.
دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:
"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی." خدا گفت:
"اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی."
دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.
سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد.

حسین مولایی بازدید : 63 پنجشنبه 22 آبان 1393 نظرات (0)

در فولکلور آلمان ، قصه ای هست که این چنین بیان می شود : مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند. اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند

fatemeh بازدید : 61 دوشنبه 19 آبان 1393 نظرات (1)

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد... دستی به تنه و شاخه هایم کشید تبرش را درآورد و زد و زد..... محکم و محکمتر.... من هم به خودم می بالیدم دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود می توانستم یک قایق باشم شاید هم چیز بهتری.....

درد ضربه هایش بیشتر میشد و من هم به امید آینده ی بهتر تحمل می کردم، اما....

ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومندتر بود... شاید هم نه!!

اما هر چه بود به نظر مرد تبر به دست، آن درخت بهتر بود، چوب بهتری داشت و من جلوه ای برایش نداشتم!

مرا رها کرد با زخم هایم و او را برد....

من دیگر نه درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ... خشک شدم....

این عادت انسانهاست، قبل از اینکه مطمئن شوند انتخاب می کنند... خواسته یا ناخواسته ضربه هایشان را می زنند، اما شرایط بهتری که سر راهشان آمد او را به حال خودش رها میکنند... بی توجه به راه نیمه رفته!

 

تا مطمئن نشدی تبر نزن....

تا مطمئن نشدی احساس نریز...

دیگری زخمی می شود... خشک می شود!!

حامد نظارات بازدید : 91 یکشنبه 11 آبان 1393 نظرات (3)

تسلیت

 

فرات تناقض عشق است . مرز بین آب و آتش . رودی که عاشق شد و داغ دید . حسرت کشید و زخم خورد، نه به اندازه ی کربلا بلکه به وسعت ابدیت.

رودی که تشنه شد و شعله به جهان پرورانید . سوخت... با دل رباب... برای شش ماهه ای تشنه کام که جواب تشنگیش تیر سه شعبه شد. آتش گرفت وقتی آتش گرفتن خیمه ها را دید و عطش شد...وقتی آب بود و فریاد العطش طفلان به آسمان بلند بود و گُر گرفت ... وقتی آب بود عباس تشنه اش گذاشت.

((فرات آتشیست از جنس اشک ))

اینجا محرم،قبله گاه کائنات

ابنجا کسی از راویان یک نجات است

اینجا فراتی زخم خورد و عاشقی کرد

اینجا پُر از بغض نفس گیر فرات است

رودی برای تشنگی ها اشک ریزد

یعنی عطش با آب بودن می ستیزد

از آن زمان که در کنارش تشنه ماندی

دیگر فرات از رود بودن می گریزد

سروده ی خانم حدیثه امیر دوست

 رشته ی زبان وادبیات فارسی

محمودی بازدید : 107 دوشنبه 05 آبان 1393 نظرات (0)

سالها افتاده ای در حبس کنج این قفس

بغض من بشکن دگر طاقت ندارد این نفس

پرگشا،بشکن حصار،از بی کسی ها یاد کن

بغض من بشکن سکوت،از دست غم فریاد کن

شعرهای تلخ من را در سکوتت خوانده ای 

کل عمرت را فقط در کنج زندان مانده ای

بغض من تنها تو مسئول شکست چشممی

پر بزن از این هوا تنها تو سدّ اشکمی

نیمه جان گشتی دگر،از پای افتادی برو

بغض من پرواز کن،دیگر تو آزادی برو

خانم حدیثه امیر دوست       

دانشجوی رشته ی زبان و ادبیات فارسی

fatemeh بازدید : 67 شنبه 03 آبان 1393 نظرات (0)

ﮔﺂﻫﯽ ﺩِﻟــَﺖ ﻧــِﻤﯿﺨﻮﺁﻫــَﺪ . . .؛

 

ﺩﯾــﺮﻭﺯ ﺭﺁ ﺑِﻪ ﯾﺂﺩ ﺑــﯿﺂﻭَﺭﯼ . . .؛

 

ﺍَﻧﮕــﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺑــَﺮﺍﯼِ ﻓــَﺮﺩﺁ ﻫـَﻢ ﻧــَﺪﺁﺭﯼ . . .!!!

...

ﻭَ ﺣﺂﻝ ﻫــَﻢ ﮐِﻪ . . .؛

 

ﮔﺂﻫﯽ ﻓــَﻘــَﻂ ﺩِﻟــَﺖ ﻣﯿﺨﻮﺁﻫــَﺪ . . .؛

 

ﺯﺁﻧﻮﻫﺎﯾــَﺖ ﺭﺍ ﺗــَﻨﮓ ﺩَﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑــِﮕﯿﺮﯼ . . .؛

 

ﻭَ ﮔﻮﺷــِﻪ ﺍﯼ ﺍَﺯ ﮔﻮﺷــِﻪ ﺗــَﺮﯾﻦ ﮔﻮﺷـِﻪ ﺍﯼ ﮐِﻪ ﻣﯽ ﺷــِﻨﺂﺳﯽ . . .؛

 

ﺑــِﻨـِﺸﯿﻨﯽ ﻭَ ﻓــَﻘــَﻂ ﻧــِﮕﺂﻩ ﮐــُﻨﯽ . . .!!!

 

ﮔﺂﻫﯽ ﺩِﻟﮕــﯿﺮﯼ. . . ؛

 

ﺷﺂﯾــَﺪ ﺍَﺯ ﺧﻮﺩَﺕ . . .؛

ﺷﺂﯾــَﺪ . . !!!

محمودی بازدید : 89 پنجشنبه 01 آبان 1393 نظرات (0)

در لا به لای بوسه هایم جای پا بود

گویا لبم این جای پا را می شناسد

هر خاطره یک خنجر و...بیچاره قلبم...

این زخم های بی دوا را می شناسد

این فصل را من بی تو از دنیا بریدم

فصلم خزانی نابجا را می شناسد

من در نبودت کوچه ها را بس دویدم

پاهای من تا ناکجا را می شناسد

از این شکستن ها صدایی بر نخیزد

بغضم،شکستی بی صدا را می شناسد

این بی تو بودن،سوختن،بغض و غریبی

ماندم دلت آیا خدا را می شناسد؟!

خانم حدیثه امیردوست         

دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی

حسین مولایی بازدید : 643 شنبه 19 مهر 1393 نظرات (0)

http://mahtabeghods.ir/wp-content/uploads/2014/10/n00055605-r-b-007.jpg

بیست مهر روز بزگداشت حافظ


حافظ را باید بزرگ داشت زیرا که او در غنی کردن فرهنگ پارسی نقش به سزایی داشته و دارد و کمتر در میان فارسی زبانان یافت می شود شخصی که یک دیوان حافظ  در کنار قرآن در خانه اش نداشته باشد زیرا که مدتهاست فال حافظ در کنار استخاره قرآن جا افتاده است و می توان در دودلی های روزانه ی خود ازعالم  بزرگی همچو حافظ  مشورت جست . از لحاظ فرهنگی :در جشن ها باستانی ایران چه  جشن های فراموش شده و چه جشن های فراموش نشده  همچون نوروز، یلدا ، چهار شنبه سوری ،مهرگان ،تیردادگان و مهمانی های  فرهنگی و.... تفعلی بر دیوان  حافظ  میزنند همگان از آن مستفید میشوند و لذت می برند .

محمودی بازدید : 90 دوشنبه 14 مهر 1393 نظرات (0)

می‌گویند که جوانی ربطی به عدد و رقم و سن ندارد اما سایت You’re getting old با جسارت و قاطعیت زیاد، همین اعداد و ارقام را به رخ شما می‌کشد.

کافی است وارد این سایت شوید و تاریخ تولد خود را وارد کنید. آن‌وقت این سایت، کلی اطلاعات جالب به شما می‌دهد. مثلا می‌گوید که تا حالا تقریبا چند بار قلبتان تپیده است، چند بار نفس کشیده‌اید، ماه در دوران زندگی‌تان چند بار دور زمین چرخیده است و جمعیت زمین موقع تولد شما چقدر بوده و حالا چقدر است. همچنین می‌تواند به شما بگوید که در دوره شیرخوارگی و نوجوانی و جوانی‌تان در دنیا چه اتفاقات مهمی رخ داده‌ است.

خلاصه اینکه این سایت، هم سایت جالب و هم سایت افسرده‌کننده‌ای است!

محمودی بازدید : 106 سه شنبه 08 مهر 1393 نظرات (0)

هشتم مهر روز بزرگداشت مولوی چهره ی درخشان و برجسته ی شعر و ادب فارسی است، شاعر و عارفی دل آگاه که با سرودن شعرهایی حکیمانه و دلنشین نام خود را در تاریخ مشاهیر ادبیات جهان جاودانه کرد.

تاریخ ادبیات ایران همواره سرشار از وجود شاعران و نویسندگان بنامی است که با خلق اثرهایی ارزشمند در میان دیگر بزرگان و ادیبان جهان خوش درخشیده اند. جلال الدین محمد مشهور به مولانای رومی از جمله شاعرانی است که در زمینه ی عرفان و اشراق پر و بال گشود و مفهوم عشق را به شیوه های نظری و عملی برای صاحبدلان توجیه کرد.

وی در ششم ربیع الاول 604 هجری قمری در بلخ دیده به جهان گشود. پدر او بهاءالدین ولد از بزرگان آن دیار بود. مولانا در دوره ی کودکی به همراه پدر راهی زیارت خانه ی خدا شد و در هنگامه ی سفر به دیدار عطار نیشابوری عارف بزرگ آن دوره رفت، عطار نیز کتاب اسرارنامه ی خود را به وی هدیه داد.

مولوی از خراسان عازم بغداد و از آنجا پس از سه روز اقامت در مدرسه ی مستنصریه راهی مکه شد. او در کنار خانواده با به جای آوردن مناسک حج، قصد شام کرد و مدتها در آن شهر ماند و در پایان با پدر به قونیه رفت اما دیری نپایید که پدر را از دست داد.

جلال الدین محمد که 24 سال داشت به جای پدر نشست و به ارشاد مردم پرداخت. در این دوره برهان الدین محقق ترمذی که از مریدان پدر وی بود، به دلیل حمله ی مغول به خراسان و ویرانی آن دیار، راهی قونیه شد و مولانا او را چون پیری دانا به عنوان آموزگاری باتجربه برگزید.

اما در اندک زمانی مولانا با مرگ برهان الدین ترمذی دوباره تنها شد و به آموزش فقه و سایر علوم دینی پرداخت، تا آن هنگام که رویدادی بزرگ زندگی مولانا را تغییر داد.

fatemeh بازدید : 85 دوشنبه 07 مهر 1393 نظرات (0)

از زندگی نا امید نیستم...

خدایی که برای لبخند دادن به گلها،آسمان را میگریاند،روزی برای *لبخند*من هم کاری خواهد کرد 

fatemeh بازدید : 78 دوشنبه 07 مهر 1393 نظرات (0)

دوستی می گفت خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:... استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده! در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:""هیچ کس زنده نیست ... همه مردند""

تعداد صفحات : 15

درباره ما
این وب سایت جهت رفع نیازهای کاربران و دانشجویان دانشگاه جیرفت راه اندازی شده است و هدف ما بر این است که این وب را برای شما دانشجویان عزیز بروز نگه داریم و محیط جذابی را برای شما ایجاد کنیم . ------------------------------- در صورت داشتن هر گونه سوال با مدیریت وب تماس حاصل نمایید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت وب سایت نگارستان ادب را چگونه ارزیابی میکنید
    دانلود فایل منابع ارشد(رشته زبان و ادبیات فارسی )
                                                        
                                                         

    آمار سایت
  • کل مطالب : 216
  • کل نظرات : 154
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 49
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 2,058
  • بازدید کلی : 77,009
  • کدهای اختصاصی
    فال حافظ

    parsskin go Up