loading...
دانشجویان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه جیرفت
محمودی بازدید : 118 یکشنبه 15 آذر 1394 نظرات (0)

 اهل دانشگاهم ، روزگارم خوش نیست

 

ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی

 

اهل دانشگاهم ، پیشه ام گپ زدن است

 

گاه گاهی می نویسم تكلیف

 

می سپارم به شما

 

تا به یك نمره ناقابل بیست

 

كه در آن زندانی ست ، دلتان زنده شود

 

چه خیالی چه خیالی می دانم

 

گپ زدن بیهوده است

 

خوب می دانم دانشم بیهوده است

 

استاد از من پرسید

 

چقدر نمره زمن می خواهی

 

من از او پرسیدم ، دل خوش سیری چند

 

اهل دانشگاهم ، قبله ام آموزش

 

جانمازم جزوه ، مشق از پنجره ها می گیرم

 

همه ذرات وجودم متبلور شده است

 

درسهایم را وقتی می خوانم

 

كه خروس می كشد خمیازه

 

مرغ و ماهی خواب است

 

خوب یادم هست ، مدرسه باغ آزادی بود

 

درس بی كرنش می خواندیم ، نمره بی خواهش می آوردیم

 

تا معلم پارازیت می انداخت ، همه غش می كردیم

 

كلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

 

درس خواندن آنروز ، مثل یك بازی بود

 

كم كمك دور شدم از آنجا

 

بار خود را بستم ، عاقبت رفتم در دانشگاه

 

به محیط خشن آموزش و به دانشكده ادبیات سرایت كردم

 

رفتم از پله كامپیوتر بالا ، چیزها دیدم در دانشگاه

 

من گدایی دیدم در آخر ترم

 

در به در می گشت

 

یك نمره قبولی می خواست

 

من كسی را دیدم ، از دیدن یك نمره ده

 

دم دانشگاه پشتك می زد

 

حسین مولایی بازدید : 91 یکشنبه 08 تیر 1393 نظرات (0)

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوایی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلی با همدیگر بازی کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازی سرگرم‌کننده‌ای است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشم‌هایش را روی هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگری داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولی اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵۰ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازی کند. برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتی از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتی پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزی کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخوری پیدا نکرد. سپس برای تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو نفر هم گپ (chat) زد ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵۰ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵۰ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمی مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌ای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید...

حامد نظارات بازدید : 449 چهارشنبه 27 آذر 1392 نظرات (2)

شعری فقط برای دختران دم بخت !!


دختری با مادرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب

گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم روی دستت باد کردم مادرم

سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختر را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت

دخترم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن این همه شوهر یکی را تور کن

گفت دختر:مادر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بریک پسر مغزیابو خورده ام یا مغز خر؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سعید و یاسر و ایضا ً صفر

با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری ، هم صحبت یاسر شدم او خرم کرد، آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشق من شد بله

بعد هوتن یار من فرهاد بود البته وسواسی و حساس بود

بعد از این وسواسی پر ادعا شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم بعد مانی عاشق هانی شدم

بعد هانی عاشق نادر شدم بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو

گرچه من هم در زمان دختری روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر دل نمی دادم به هر کس این قدر

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی واقعا ً که پوز مادر را زدی

درباره ما
این وب سایت جهت رفع نیازهای کاربران و دانشجویان دانشگاه جیرفت راه اندازی شده است و هدف ما بر این است که این وب را برای شما دانشجویان عزیز بروز نگه داریم و محیط جذابی را برای شما ایجاد کنیم . ------------------------------- در صورت داشتن هر گونه سوال با مدیریت وب تماس حاصل نمایید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کیفیت وب سایت نگارستان ادب را چگونه ارزیابی میکنید
    دانلود فایل منابع ارشد(رشته زبان و ادبیات فارسی )
                                                        
                                                         

    آمار سایت
  • کل مطالب : 216
  • کل نظرات : 154
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 49
  • آی پی امروز : 170
  • آی پی دیروز : 415
  • بازدید امروز : 197
  • باردید دیروز : 589
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 795
  • بازدید ماه : 1,106
  • بازدید سال : 3,131
  • بازدید کلی : 78,082
  • کدهای اختصاصی
    فال حافظ

    parsskin go Up